یکی بود و یکی نبود سال 65 بود که بچه ها خیلی کوچک بودند و بعضی از روزها برای اینکه تفریحی کرده باشیم و قدمی زده باشیم به نزدیکترین جایی که خیلی با صفا بود و بچه ها دوست داشتن می رفتیم . کنار آبنمای روبروی موزه فرش تهران خوشحال و سر خال از خونه حرکت می کردیم با آرامش از پیاده رو عبور می کردیم و هیچ موتوری را نمی دیدی که از پیاده رو عبور کند که مزاحم شما بشود و هیچ دست فروشی در کنار پیاده رو بساط پهن نکرده بود و موبایلی نداشتی که ترس از سرقت ان داشته باشی و
↧