وقتی درختی خشک می شد ، ویا درختی را از باغ می بردند ، پدر خیلی با آرامش می گفت ، بازم می کاریم ، چندین دانه گل نیلوفر را در باغچه کوچه کاشتم و هر روز از آب خاکستری یک بطری پای دانه های نیلوفر می ریختم ، کم کم نیلوفرها بزرگ شدند ، روزی که برای آب دادن به آنها سر زدم دیدم بسیاری از انها را کنده اند ، به یاد حرف پدر افتادم ، گفتم بازم می کارم ، چندین دانه دیگر گل نیلوفر کاشته ام و به امید اینکه گل کند و دانه هایش در باغجه پاشیده شود و هنیشه این باغچه مملو از
↧