یکی بور و یکی نبود چند ،ِدانه گل نیوفر در دست گرفتم و راهی کوچه شدم به باغچه خشکیده کوچه نگاه کردم و با چاقوی نوک تیزی که در دست داشتم چندین دانه نیلوفر را در گرداگرد درخت خشکیده کاشتم و با بطری اب خاک دور درخت را نمناک کردم هر روز برای دانه ها آب می بردم و زمین را خیس می کردم . روزی مرد همسایه گفت: این درخت آب نمی خواهد خشک است بین شاخه مزاحم آن سر من را زخمی کرده است . به آقای همسایه گفتم: چندین رهگذر از این شاخه ، مزاحم درخت آسیب دیده اند .
↧