Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1788

پدرم

$
0
0
وقتی سرم را بلند کردم در روی زانواهای پدرم خوابیده بودم به موهای سیاهش نگاه می کردم او به دستان من خیره شده بود و خیلی آهسته نوازش می کرد  و لبخند میزد  نگاهش زیبا بود کلامش آرامم می کرد .

برایم داشت قصه زندگی می کفت خوب گوش می کردم واز این  که روی پاهای پدرم خوابیده بودم احساس شادمانی می کردم . 

او می گفت :دخترم یواش یواش بزرگ می شه به من سلام  می کنه من هم اونو می بوسم و دستش رو می گیرم با هم بازی می کنیم  بازی های قشنگ فشنگ 

یک روز صبح بابا جونم بلند شد و حاضر شد بره از خونه بیرون مامان گفت: کجا ؟صبح به این زودی بابا گفت : امروز می خواهم قایم موشک بازی کنم؟

مامان خندید. ولی بابا جدی گفت : همه تون چشماتنو ببندید من رفتم.

وقتی همه چشمانو باز کردیم بابا رفته بود .

پدرم: سال هاست به دنبالت می گردم نتوانسته ام پیدایت کنم تو در این بازی برنده شدی.

بابا جون روحت شاد باشه 

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1788

Trending Articles