داشتم سوار مترو می شدم که کیفم زودتر سوار شد و بعد جوان ها یاری کردن و منو هول دادن تا همگی سوار شدیم .
به ارامی خودم رو به دیواره واگن رساندم و رو به مسافران ایستادم دختران جوان دست هایشان را به میله وسط واگن گرفته بودن به دستان انها خیره شدم دیدم بعضی ها مهره های تسبیح مانند در دست دارن و عده دیگری هم انکشتری در دست راست داشتند .
کم کم مترو خلوت شد و در کنار خانمی نشستم و هر دو لبخند زدیم با سر به دختران ایستاده اشاره کرد نمی دانم در دلش چی می گذاشت . شروع به صبحت کرد گفت اون موقع ها برای اینکه توالت کنی عروسی می کردی وخوشحال می شدی وبعد برات النگو می خریدن و بهت می گفتند این برای روز مباداست اما جوان های حالا عروس نمیش که هیچ روز مبادا هم دستشون نیست .
گفتم مادر جون این جوان ها همه کار می کنند دستشون توی جیب خودشونه و پول هاشون میدن سی دی و ای پد و سرخاب سفیداب می خرند واختیار با خودشونه گفت :اما باید برای روز مبادا النگو داشت .
استین لباسش را بالا زد و گفت ببین اینا رو برای روزمباداست .خیلی مباداهاش نو و براق بود انگاری تازه از توی زرورق بیرون اورده بود
شروع به درد دل کرد . گفت: وقتی عروس شدم از مچ دستم تا ارنج م روز مبادا داشتم . یک روز صبح همسرم گفت برای خرید زمین خونه پول کم دارم .من که استکان چایی دم دهنم بود روی سفره گذاشتم و روز مبادا هارا از دستم بیرون اوردم و توی نعلبکی چایی گداشتم و گفتم این روز مبادا ها رو ببر و بفروش تا کارت راه بیفته
بعد کم کم پس انداز کردم و دو باره شش تا روز مبادا خریدم که خیلی بدستم می اومد همه نگاهش می کردن اخه می گن النگوی طلا دستت باشه اعصاب رو اروم می کنه و انرژی مثبت میده اما امان از روزی که از دستت بیرون بیاری و نتونی دیگه دستت کنی ادامه داد چندین بار این روز مبادا ها را پول کردم برای ساختن خونه برای ماشین خریدن یک بار برای اینکه پسرم سرباز بود و بریم پیشش برای عروسیش یک بار برای خونه خریدن پسرم یک بار براینکه در بیمارستان بستری بشم یک بار هم نذز امام رضا کردم و انداختم توی حرمش
نذر چی کرده بودی؟ گفت داستانش مفصله ! انشالله دفعه بعد برات می کم .
روی صندلی خودش را جا به جا کرد و بلند شد و هنگام خدا حافظی گفت دارم می روم بازار چند تا از این النگو ها بخرم برای روز مبادا نگهش دارم
بهش گفتم مادر جون روز مبادا ها ت مبارک باشه