هوا تاریک شده بود همگی دور خاله جرقه زده بودیم ومی گفتیم می ترسیم دراین تاریکی چطور به خونه برویم
تاریکی همه جا را فرا گرفته بود به اسمان نگاه می کردم اسمان پیراهن ستاره ای خود را به تن کرده بود و عشوه گری می کرد. از خونه ها نور کمی سو سو می زد به راه افتادیم ارترس با صدای بلند صحبت می کردیم وقتی پایمان به برگی برخورد می کرد می ترسیدیم خاله ما را به کناره راه کشاند و دستش را دراز کرد ویک کرم شب تاب از کناره جو ی بر داشت.
کرم را در کف دستش گذاشت وخاله با کرم زیبایش ازجلو می رفت وما هم پشت سرش حرکت می کردیم خاله چندین کرم شب تاب از کناره جوی پیدا کرد و ما هم هر کدام با ترس و لرز کف دستمان گرفتیم و به راه خود ادامه می دادیم کرمها تمام راه را روشن کرده بودن
وقتی به خانه رسیدیم کرم ها را روی تاقچه اتاق گذاشتیم و شب بخیر گفتیم و به رختخواب رفتیم
صبح فرا رسید هر کدام به سراغ کرم مان رفتیم ولی اثری از کرم شب تاب ما نبود
خاله به ما دل داری داد و گفت امشب هم برایتان کرم پیدا می کنم
هرشب کار ما کرم گرفتن بود ولی کرم ها در روز نبودن کم کم خاله راز کرم شب تاب را برای ما گفت
با امدن برق ما دیگر از دیدن اسمان پر ستاره و کرم شب تاب محروم شدیم
هر چند دیگر نه جوی ابی جاری ست و نه پونه ای کنار جوی و نه کرم شب تابی