در یکی از روز های خدا ، کار های روزانه را انجام دادم ، و پسر بزرگم به مدرسه رفته بود و با فرزند کوچکترم خیاطی را شروع کردم . او سه ساله بود ، روی صندلی مشغول دوختن با چرخ بودم که نا گهان فیوز برق پرید ، وقتی نگاه به فرزندم کردم دیدم قیچی بدستش است و سیم پدال چرخ را قیچی کرده ،است . دو قیچی در کنار هم روی زمین بود، یکی کاملا فلزی و آن یکی دسته پلاستیکی داشت او قیچی ای که دسته آن از جنس پلاستیکی بود دستش بود و آنقدر شدت حادثه زیاد بود که قسمت فلزی قیچی آب
↧