وقتی با نوزاد می خواستیم به منزل مبارک شرف یاب شویم ، روز جمعه بود ، جمعه آخر رمضان ، سال ۵۹ وقتی خواستم کفش های تابستانی پشت باز سورمه ای رنگ را بپوشم کلی خندیدم ، برام گشاد شده بود باورم نمی شد ، خم شدم بندش را به عقب کشیدم و بستم ، لباسها ووووو همه خنده دار ، گشاد بود ، هنوز مانتو مد نبود ، بلوز و دامن ، و پیراهن بود ( بعد از بدنیا امدن نوزاد ) چقدر لباسهایی که با نخ آبی سینگر دوزی کرده بودم به نی نی ( نوزاد) می امد ، قنداقش را خاله منیر گلدوزی کرده بود
↧