الان که داشتم انار را چهار قاچ می کردم
یادم به بابام افتاد
وقتی خیلی کوچک بودم
یک روزی بابام و عموم دوتایی رفتند ساوه
با دو تا جعبه انار اومدن خونه
جعبه انار ها خیلی بزرگ بود که دو نفری به سختی از وانت بار اوردن پایین
جعبه اناز چوبی بود و یک مکعب بزرگ از جنس چوب که اون موقع ما می گفتیم تخته سه لا
چه اناری هایی بود
ما دو خانواده پرجمعیت بودیم کیلو معنی نداشت همه چیز در انبوه تهیه می شد
بابا مجمعه (مسی) بزرگ رو گذاشت روی کرسی و یک چاقو گرفت دستش
گفت بچه ها نگاه کنید چاقو رو طوری توی انار فرو کنید که انار ها دردشون نیاید فقط پوستش ترک بخوره
چون اگر به انار بخوره انار زخمی می شه کلی اب قرمش از تنش میاید بیرون
در اون روز همه ما یاد گرفتیم که چطور دونه های انار رو از توی پوستش بیاریم بیرون
پدر عزیزم و عموی عزیزم روحتان شاد باشه