وقتی که ماشین لباسشویی را روشن کردم ، به یاد روزهایی که با مادرم در سرمای زمستون با هم در اشپزخونه لباس می شستیم و از شدت سرما من پشتم به آبگرمن بود ، اما گرم صحبت بودیم ، افتادم . خیلی سخت بود . اما ما که صاحب یک ماشین لباسشویی شدیم ، ( خیلی زود ) مامان هر وقت داشت لباس را روی طناب پهن می کرد می گفت : ، خدا پدر آن کسی را که این ماشین را اختراع کرد بیامرزه، جون مردم را نجات داد ، . سخت ترین کار، خانه داری بود!!!!! ، واقعا خداوند مخترعین را رحمت کند ، .
↧