بچه ها بنشینید تا بهتون بگم زندگی چیه ؟
زندگی مثل این پنج سنگییه که در دست منه
حالا می خواهم یک بازی به اسم یک قل دوقل بهتون یاد بدم که تمام عمر توی خاطرتون می مونه ما به بازی فکر می کردیم و نه زندگی . رو به روی مادر نشستیم و به حرکات دست او نگاه می کردیم
او گفت وقتی یکی از سنگ ها را بالا می اندازی صد تا چرخ می خوره تا بیاید پایین حالا معلوم نیست اون سنگ به دستتون برسه یا نه این یک قسمتی از زندگیه
وقتی سنگی را به هوا پر تاب می کنی و می تونی اونو بیاری تو بازی تازه اول کاره
باید با فکر ت اون سنگ ها رو جا به جا کنی حالا اگر زورت به سنگه برسه
زندگی مراحل سخت و دشواری داره وقتی سنگها رو به روی دروازه قرار می گیره با شادمانی از اون در وازه رد نمی شه قانون داره باید بتونه با اون قاعده و قانون از دروازه زندگی عبورکنه وبره اون ور دروازه
وقتی بشکن نشکن را شروع کرد آه سردی کشیدوگفت :روزگاری در پیش رو دارید که باید مواظب باشی سنگی به سرت نخوره وقتی سنگی به سرت خورد بهبودی اون خیلی طول می کشه
ما عین خیالمون نبود به بالا پایین اومدن سنگها چشم دوخته بودیم و می خندیدیم خنده کودکانه
تمام مراحل بازی برای خودش داستانی داشت
گاهی اسون می شد گاهی سخت
اما او گفت : در هنگام سختی باید مثل سنگ باشی
بعد گفت :زندگی یک بازیه بازی با تعدادی زیاد مثل این پنج سنگ که نشان از دنیا ی آدم هاست
در پایان ما بازی را یاد گرفتیم و هر روز شادی کنان بازی می کردیم اما غافل از زندگی
اما مادر زیر لب گفت همیشه سنگ به در بسته می خوره فردا شب قصه سنگ صبور رو براتون می گم
در شب بعد قصه سنگ صبور رو برای ما تعریف کرد و در اخر قصه ان قدر دختره غم و غصه هاشو به سنگ صبور گفت و گفت که سنگ صبور متلاشی شد و اما دختره هم چنان محکم و استوار
در زندگی باید سنگ صبور باشیم