از پارکینگ موتور سواری بیرون آمد و دخترک سوار بر ترک موتور پدر شد دخترک مقنعه مشکی بسر داشت و عینکی بر چشم ، و کوله پشتی صورتی رنگ بر روی شانه هایش بود ، او محکم پدر را بغل کرد و موتور سوار خیلی آرام از کنار خیابان حرکت می کرد و من هم در پیاده رو قدم به قدم موتور سوار می رفتم ، (موتور سوار آرام ) مدرسه خیلی نزدیک بود ، اما. دخترک دوست داشت پدر را با مهربانی به خود فشار دهد و دخترک عاشقانه از موتور پیاده شد و خدا حافظی کرد او به پدر نگاه می کرد تا پدر دور
↧