دوازده روز فروردین رو پشت سر گذاشتیم و به سیزده رسیدیم
سیزده بدر برای خودش مفهوم خاصی داشت اون سالهایی که ما خیلی کوچک بودیم سیزده بدر چه صفایی داشت یک روز در سال را بیرون از خونه ناهار می خوردیم برای ما شادی افرین بود با تمام وجود دوستش داشتیم روز سیزده بدر
صبح خیلی زود چرخ وفلکی
چرخ وفلکش را توی خیابون خاکی سلیمانیه می کشید و پایین می برد تا به باغ سلیمانیه برسد
بعد هم فرفره ای با اون طبقی که روی سرش بود و فرفره های رنگینش می رفصیدند خیلی سریع حرکت می کرد و بعد هم چرخ های آلاسکافروش
ما با خانواده عمو به سیزده بدر می رفتیم
تنها دو روز از سال ماهی می خوردیم یکی شب عید بود که با سبزی پلو بود و روز سیزده بد ر که با سبزی پلو و کوکو سبزی بود
مامان تمام وسایل سیزده بدر را حاضر کرد و داخل بقچه های کوچک و بزرگ پیچید و اماده کرد زن عمو از حیاط بغلی صدا زد حاضرید من دیگه کاری ندارم
هر کدوم بقچه ای بر داشتیم و به سمت باغ سلیماینه حرکت کردیم
در نقطه ای از زمین خدا پتو ی مخضوص سیزده را پهن کردیم و وسایل را از بقچه ها خارج کردیم مامان و زن عمو هر دو کنار هم نشستند و ما از آنها دور شدیم به سراغ بازی رفتیم
روز سیزده روزی بود که بزرگ و کوچک بازی می کردن یکی از بازیهایی که مخصوص روز سیزده بود الک دولک بود که دیدنی بود
مردان به همراه فرزندانشان بازی می کردند و فریاد شادی می زدند
طناب بازی توپ بازی گرگم به هوا دست رشته ...............
این بازی ها در زمین های خاکی خیلی لذت بخش بود اگر زمین می خوردی اتفاقی نمی افتاد چون خاک از جنس خودت بود
در گوشه گوشه های این زمین های خاکی چرخ و فلکی هم بازارشان گرم بود تمام بچه ها صف بسته بودن که سوار چرخ فلک بشوند چه شور و هیجانی داشت چرخ وفلکی بچه ها را سوار می کرد و بالا می برد
بچه ها ان قدر بازی کرده بودن که لپ هایشان گلی شده بود و داشتند الاسکای نارنجی رنگ می خوردند
گوشه ای از زمین هم شتر سواری بود که در این بیابان می تاخت و مردم شتر سواری می کردند ( امانه دولا دولا آخه شتر سواری دولا دولا نمیشه )
همه می خندیدند چیزی که جلب توجه می کرد این بود که همه با لباس عید به سیزده بدر می امدند همه چیز نو کفش چادر روسری کراوات مردان که هنگام الک دولک کردن چنان تاب می خورد که خنده ات می گرفت
همه چیز برای خندیدن مهیا بود
موقع ناهار شد سفره دوازده متری پهن شد و همگی دور سفره نشستیم پلو ها کشیده شده و بعد هم ماهی
اما یک چیز دوست داشتنی که فقط زن عمو می تونست درست کنه کو کو سبزی بود که با تمام کوکوی های دنیا فرق داشت
کوکوی او خیلی قطور بود قطر کوکو به ده سانیمتر می رسید زن عمو کوکو رو از شب قبل گذاشته بود روی چراخ سه فیتلیه ای و پخته بود که عطر بوی خاص خودش را داشت کوکوی زن عمو
همه دوست داشتند اول کوکو بخورند چه خوشمزه بود
همگی ناهار را خوردیم و باقی مانده غذا ها را در یک ظرف ریختیم برای مرغان همسایه
وقتی داشتیم به طرف خونه می امدیم بابا گفت باید از این الاسکایی برایتان الاسکا بخرم الاسکایی هم برای اینکه ما ازش خرید کنیم اومده اینجا
پدر تمام الاسکا های نارنجی رنگ الاسکایی را خرید و به ما داد و ما با لیس زدن الاسکای نارنجی به خونه رسیدیم