سالیان خیلی دور که تهران ،طهران بود و شهر خیلی خلوت بود ، پدر برای رفتن به محل کار خود از دوچرخه استفاده می کرد ، خیابان سلیمانیه ( پیروزی ) خاکی بود . بعضی شبها وقتی پدر به منزل می رسید مشاهده می کرد دوچرخه پنجر شده و او دوچرخه اش را به پنچر گیری که نزدیک منزل بود می برد و برای فردا مهبا می کرد ، بعد از مدتها متوجه شد که صاحب مغازه پنچر گیری دوچرخه مقداری میخ در خیابان می ریزد که دوچرخه ها پنچر شود و او صاحب مشتری شود ، القصه بماند که با میانجیگری مردم
↧