مادر سماورش داشت قل قل می کرد و چای را دم کرده بود و در تاریک روشنایی صبح پاییزی با پدر داشت صبحانه می خورد . بابا یکی یکی ما را از خواب بیدار کرد و گفت امروز می خواهم شما را ببرم حاجی لک لک را ببینید.
ما با شادی از خواب بیدار شدیم و بعد از اینکه صبحانه را نوش جان کردیم با خاله ها و زن عمو عازم شدیم
در بین راه ما بچه ها خیلی خوشحال بودیم و می دانستیم بعد از تعطیلات تابستان امروز روز خوبی را خواهیم داشت
وارد حیاط حرم حضرت عبدالعظیم شدیم بابا اول پتویی که در زیر بغل داشت در گوشه ای از حیاط ( حیاط طوطی ) پهن کرد و وسایل را روی ان گذاشت و از حوض زیبای ان حیاط وضو گرفت و با رفقا عازم حرم شدند .
مادر و خاله ها و زن عمو هم به نوبت هر کدام دست ما را گرفتند و به حرم بردند
و اما
مابچه ها هر کدام دور حیاط ها می گشتیم و با زی می کردیم
درختی در ان حیاط بود که خیلی یلند و بزرگ بود دو تا پرنده زیبا روی ان لانه داشتند که هر از گاهی پرواز میکردند و به لانه خود بر می گشتند و ما یک صدا می گفتیم اومد اومد همه سر بر آسمان آبی زنگ و زیبا می کردیم و پرواز این پرنده زیبا را تماشا می کردیم
این پرنده زیبا حاجی لک لک بود که در روی درخت توی حیاط حضرت عبدالعظیم زندگی می کرد
در این سفر عشق اول زیارت برای بزرگتر ها بود و عشق دوم برای ما دیدن حاجی لک لک بود
بابا وعمو با سینی خیلی بزرگ غذا امدن و غذا را روی سفره بزرگی که مامان پهن کرده بود گذاشتند
بوی کباب کوبیده تمام حیاط را برداشته بود وای نگو چه ریحیون هایی کنار کباب بود ظرف های سفالی که در ان ماست بود هم کنار هم قرار گرفتند
قسمت خوشمزه ماست اون چربی هایی بود که روی ماست بود و مادرها برای بچه ها می گذاشتند و ما می خوریم و می گفتیم "به به "چه خوشمزه است بابا هم می گفت نوش جونتون باشه بازم براتون می خرم بعد تکه ای از نون سنگک که زیر کباب بود با دستان بزرگ و زحمت کشیده اش جدا می کرد و به بچه هامی داد
و هر از گاهی هم فقیر ها که در این مکان زیاد بودند بابا تکه ای نان بر می داشت و کبابی داخل ان می گذاشت و به فقرا می داد ان روز جمعه همه کباب می خوردند
بعد از ناهار
کنار درختی که حاحی لک لک روی ان لانه داشت رفتیم و به تماشای انها پر داختیم بیشتر پاهای حاجی لک لک بود که می توانستیم از پایین ببینیم که خیلی نازک و لاغر بود و بعد
یک صدا همگی شروع به خواندن کردیم ؟
حاجی لک لک در کجایی ؟ در بلندی
چی می خوری ؟ نون قندی
مال من کو؟ پیشی خورده
اگر پیشی را ببینم سرو د مشو می چینم
وبعد هورا می کشیدیم و دست می زدیم و شادی می کردم و می خندیم .
بابا صدا زد و گفت دیگه بازی کافیه باید به خونه برویم و به درس و مشق هاتون برسید
تمام راه توی اتوبوس برای خودمون اواز می خواندیم به ارزوی روزی دیگر که به دیدن حاجی لک لک برویم
راستی حاجی لک لک تو کجایی؟ جوابی را نمی شونم
شما ازش خبری دارید؟ آنها کجا رفتند؟