Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1879

وقتی که

$
0
0
معجزه هایی در زندگی می بینیم که از آن غافل هستیم .

وقتی بدنیا امدم  مادرم مرا بغل کرد و محکم مرا به خود فشار داد و به دستانم نگاه کرد و در سکوت لبخند زد .

او به چشمان من خیره شد تا نگاهمان با هم تلاقی کند بی صبرانه منتظر بود تا چشمانم را باز کنم من هم کمی به سختی چشمانم را باز کردم و او اولین کسی بود که من دیدم او شاد شد و آهی کشید و لبخند زد و سر بر اسمان کرد 

او مرا در اغوش کشید که اولین غذای من را که شیره جانش بود به من بدهد من که خیلی نا توان بودم به سختی قطره ای شیر از پستان مادرم نوشیدم گورا ترین غذایی که خوردم . طعم انرا هنوز در دهانم حس می کنم 

کم کم بزرگ شدم و توانستم به کمک او راه بروم و صحبت کنم مدرسه بروم و با همان انگشتانم قلم در دست بگیرم دارا و آذر را بنویسم 

او همیشه شاد بود و شاد 

زمانی که می خواستم بنویسم او گفت همیشه چیز های خوب بنویس مبادا کسی را از نوشتنت دلگیر کنی 

مبادا قدم هایت را در جاهای نا هموار بگذاری و هزاران هزار حرف های خوب را در همان ثانیه اولی که بدنیا امدم به من گفت 

وقتی چند روزی پیش در کنارش بودم وبا هم واکر را جا به جا می کردیم  

این شعر را تا اخر برایش خواندم تا به تخت نزدیک شدیم 

گویندمرا چو زاد مادر 

پستان به دهن گرفتن اموخت

شبها بر گاهواره من       بیدار نشست و خفتن امواخت 

دستم بگرفت و پا به پا برد      تا شیوه راه رفتن اموخت 

یک حرف و دو حرف برزبانم      الفاظ نهاد و گفتن آموخت 

لبخند نهاد بر لب من              بر غنچه گل شکفتن آموخت 

پس هستی من زهستی اوست    تا هستم و هست دارمش دوست 

او قدم بر می داشت و من فکر می کردم  به کنار پنجره رسیدیم به سختی خودش را به بالای تخت رساند 

و با هم به درختان داخل حیاط خیره شدیم  و  او گفت : پاییزه اومده 

بله برای ما امروز پاییز امد با تمام مهربانی های رنگارنگش 

پاییز جان تو را به گرمی به سینه ام می فشارم و تولدت را تبریک می گویم  ای پاییز زیبا و مهربان 

ای مهربان پاییز    خوش امدی


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1879

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>