امروز به یاد خانه ای در کوچه جعفری افتادم
به خونه ای فکر می کنم که سه نسل در انجا زندگی می کردند
پدر بزرگ وقتی صبح زود می خواست نونوایی برود اول یک سطل اب می باشید توی کوچه که تمیز بشه و می گفت جلوی در حیاط باید تمیز باشه ابروی ماست
صدایی می شنوم!!!!!!!!!!
صدای راه رفتن میاید !!!!! از توی راه پله ها
قدم های مادر بزرگ در روی موکت های سبز رنگ پله ها بود بوی نون تازه از سوراخ کلید به داخل اتاق امد مادر بزرگ نون را داخل سفره گذاشت و با همان قدم های اهسته رفت پایین
نون محترم بود و برکت خونه بود
صبحانه با نون داغ بود .گرمی و محبت خانواده هم از برکت ان نون بود
اما این روز ها نون خونه ها هم سرد شده یخ یخ
دیگه صاحبان اون خونه پر برکت نیستند و اثری هم از اون خونه باقی نمانده
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم که تا ناگه زهمدیگر نمانیم
صبحانه با نون داغ گرمی زندگی را زیاد می کنه