Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1870

چراغ علاالدین ویک روز برفی

$
0
0
 چقدر این روزا جات خالیه علاالدین 

صبح که از خواب بیدار شدم دست گذاشتم روی صورتش دیدم خیلی سرده با اینکه دوتا بچه هارو شب با کلاه و پلیور خوابوده بودم اما صورتشون خیلی سرد بود خیلی اهسته بلند شدم 

اومدم توی اتاق کنارت ایستادم دیدم نفتت تمام شده و تو هم سرد شده ای 

پیت نفت رو اوردم یک قیف گذاشتم توی جا نفتی و چشمم به عقربه ای بود که میزان نفت رو نشون می داد انقدر به اون عقربه خیره شدم که علامت قرمز رو دیدم و دیگه درونت نفت نریختم .

کبریتی که کنارت بود بر داشتم و شروع کردم به کبریت زدن اما کبریت هم نم کشیده بود دیگه داشت قوطی کبریت تمام می شد که کبریت روشن شد سرم رو دولا کردم خیلی اهسته کبریت رو گرفتم کنار فیتیله ای که از درونت بیرون اومده بود روشنش کردم نگاه کردم   با خود گفتم گرفت  گرفت  روشن شد . یواش یواش با صبر و تحمل دور تا دور فیتیله روشن شد و من هم به ارامی درب اتاقت رو بستم و نشستم جلوی پنجره ات تا شعله ابی رنگ شد و من هم  خوشحال 

اول خودت یواش یواش گرم شدی و بعد گرمی نازنیت رو دادی به اتاق و بعد رفتم دست گذاشتم روی صورتش دیدم صورت او هم داره  گرم میشه خوشحال شدم که تونستم همه جا رو گرم کنم 

این روز ها همه جا گرم گرمه و گاهی در پنجره رو باید باز کنی که کمی  داخل اتاق هوا بیاید اما.....

دیگه نامی از تو نیست فقط وانت های مخصوص خرید وسایل قدیمی اسم تو رو صدا می زن می خوان  تور رو بخرن اما هیچ کس حاضر نیست تو رو با اون خاطره های زیبایی که در کنارت داشته بفروشه و درون صندوقچه خونه ازت نگهداری می کن .

تو بودی که ما رو صبور کردی  انقدر کنارت  می نشستیم که به ما گرما بدی با اینکه داشتی از دورن می سوختی .

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1870

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>