زندگی همین طوری است که می بینیم، همه چیز داره ، یک زمانی بچه هستی ، بزرگ می شوی جوان می شوی، مادر می شوی ، پدر می شوی ، پیر می شوی پول داری ، بی پولی ، خانه داشتن نداشتن ، سلامتی ، مهمونی، عروسی ، دوستی ، مهربونی، شادی ، ترس ، دلهره ، تنهایی ، بیماری ، در هم بر همه ، الان هم که خیلی به هم ریخته است اما بهار ساک را که بست از خونه زمستانی اش بیرون بیاید خودش را جلو آینه دید که ماسک نداره ، اهی کشید و ماسک زیبایش را به صورتش زد و راهی خیابون شده ؟
↧