چیزی به افطار نمانده بود مادر سفره دوازده متری را پهن کرده بود و خودش در قسمتی از سفره نشسته بود که دست رسی به همه عزیزانش راحت باشد واو درکنار سماور در حال قل قل کردن جایش ثابت بود استکان های چای را تا یک سوم ان شکر ریخته و منتظر است تا افطار شود . همه در حال رفت امد بودیم بی بی وضو گرفته و سر سجاده نشسته تا اذان را بگویند او اول نماز می خواند و بعد افطار می کرد . مادرم صدا میزند بچه ها بیایید رادیو دارد "ربنا "را بخش می کند الان نزدیک اذان است و ما دوان
↧