نیمه شب بیدار می شوی ، یکه می خوری ، چون خیلی بی حوصله هستی با خود میگی امروز اصلا حال کار کردن را ندارم ، به سختی صبحانه می اوری ، اما نمی توانی بخوری همان جا روی میز می ماند مداوم به اتاق خواب می روی و روی تخت دراز میکشی ، دیگه رمق نداری ،بی حال هستی نمی توانی بنشینی سرت سنگینه تازه متوجه وزن سرت می شوی ناهار چه کنم یک قابلمه سوپ جو درست میکنم ، به سختی مواد لازم را داخل قابلمه میکنی خیلی خوبه می خورم ، اماوقتی وقت ناهار شد اشتها نداری، تازه این تمام
↧