ماسک زده بودم و شیب زیادی را طی کردم دستی به کمر زدم تا نفسی تازه کنم پسر بچه ای را در کنار جوی آبی دیدم که مشغول گل بازی بود، به کنارش رفتم به او گفتم مهندس داری"سد "درست میکنی .؟ او خندید و گفت :بله مشغول بود نگاهش می کردم تا. خاک های کنار جوی را به روی اخرین سنگ ریخت اب را کاملا پشت سنکهای خودش مهار کرده بود اب از لبه جوی شروع کرد به پایین ریختن به او گفتم ما که بچه بودیم سد درست نمی کردیم یک جوی باریک از کنار رود خانه می گرفتم و حوض می ساختم و یک شر
↧