برای زدن واکسن کرونا از منزل خارج شدم ، یک صف طولانی در کنار خیابان دیدم . پشت آخرین نفر که اقای قد بلند ی که او یک تی شرت ابی رنگ برتن کرده بود و دو تا ماسک برصورتش زده بود ایستادم او بسیار ارام بود سه ساعتی که در صف بودم او یک کلمه ای صحبت نکرد و فاصله را همچنان با نفر جلویی خود حفظ کرده بود و من هم فاصله را با ان مرد شریف حفظ کردم ، همه از طولانی بودن صف گله داشتند ، من هیچ صحبتی نمی کردم چون میخواستم کاملا بهداشت را رعایت کرده باشم ، خوشحال بودم که صف
↧