بعد ازظهر بود از پیاده رو با احتیاط عبور میکردم. پیاده رو سه متری یک سمت انرا دست فروش ها اشغال کرده بودند ، و رهگذران مشعول دیدن ان بودند و سمت دیگر پیاده رو مغازه ها بود و جلوی ویترین ها هم رهگذران داشتند تماشا میکردند . صداری موتور سوار را می شنیدم که در پشت من در حرکت است خودم را به سختی به کناری کشیدم و توقف کردم تا راهی برای عبور به موتور سوار بدهم موتور سوار که یک پایش را روی زمین گذاشته بود به من گفت مادر ببخشید خانمم پایش درد میکند که ویترین ها را
↧