دختر جوانی در چمنزاری قدم می زند اویک پروانه ای را روی خاری گرفتار می بیند با دقت پروانه را نجات می دهد ، بعد پروانه تبدیل به یک پری زیبا می شود وبه دخترک می گوید به خاطر مهربانی که به من کردی هر ارزو یی داری بگو ، دختر ک گفت : من میخواهم شاد باشم ، پری سرش را جلو آورد و در گوش دخترک چیزی گفت: و بعد ناپد ید شد، وقتی دخترک بزرگ شد در آن سر زمین کسی شاد تر او نبود ، وهر کسی از او در باره راز شاد یش سوال می کرد او فقط لبخند میزد ، ومیگفت من فقط حرف یک پری خوب
↧