هر روز که از مدرسه می امدیم خونه کف دست مادرم رنگش با روز قبل فرق داشت . یک روز سبز بود ، روز قورمه سبزی یک روز زرد ، روز کوفته یک روز سیاه بود ، ان روز گردو را از پوست سبزش جدا کرده بود ، یک روز برفی زمستان وقتی درب حیاط را کوبیدم ، مادرم با دست کف صابونی درب حیاط را باز کرد و صورتش از سرما سرخ شده ، و می لرزید . وقتی نگاه به حیاط کردم دیدم لباسهای روی طناب مخصوص لباس پهن کردن کاملا یخ بسته . در این روز های کرونایی مواظب باشیم
↧