یکی بود یکی تبود . دوسال بود همدیگر را ندیده بودیم از زمان کرونا ، .زنگ در زده شد ، در را باز کردم منتظر چهار نفر بودم ولی سه نفر را کنار در دیدم . پسر کوچکیه خانوا ده نیامده بود ، یک لحظه گفتم حتما داره ماشین را پارک میکنه ، ولی مادر آقا پسر عذر خواهی کرد و گفت : می بخشید اخه او عروس هلندی گرفته نمی تونسته اونو تنها توی خونه بزاره . چیزی نپرسیدم ، تعارف کردم مهمان های عزیز شاد وخندان نشستند ، و بعد گفتم به سلامتی از عروس هلندی برامون بگو ، چطورشد عروس
↧