دیگ های فراموش شده
نمی دانم چرا فراموش شدی؟ اما سالی یکی دو بار از تو برای پختن مربای به استفاده می کنم ظرف بزرگ مسی امروز وقتی داشتم مربای به را از داخل ظرف مسی فراموش شده خالی می کردم ارامشی پیدا کردم وقتی قاشق به کف...
View Articleچهار قاچ کردن انار
الان که داشتم انار را چهار قاچ می کردم یادم به بابام افتاد وقتی خیلی کوچک بودم یک روزی بابام و عموم دوتایی رفتند ساوه با دو تا جعبه انار اومدن خونه جعبه انار ها خیلی بزرگ بود که دو نفری به سختی از...
View Articleدیگ شله زرد
دیروز مامانم شله زرد پزنو ن داشت جای همه تون خالی بود یک دیگ بزرگ خونه معنی پیدا کرده بود. شلوع و پلوغ بود همه دوست داشتند مامانو راضی کنند و شله زرد خوبی درست کن و از حیاط بفرستند بیرون مامان به...
View Articleچراغ زنبوری
زنگ در به صدا در اومد بابا وارد حیاط شد جلو رفتم سلام کردم او یک کارتن مکعب مستطیل دستش بود و داد به من و گفت دخترم مواظب باش همن طور صاف نگه دار ببر توی اتاق پدر کتش را از تنش در اورد انداخت روی طناب...
View Articleلحافی از جنس مخمل ونوس
مامان در تلاش بود مرتب بیرون می رفت و خرید می کرد هر روز یک چیزی زیر جادرش بود و به خانه می اورد یک روز گفت باید بروم پارچه فروشی و پارچه برای لحاف بخرم وسایل لحاف را اماده کنم و لحاف دوز خبر کنم تا...
View Articleشستن لباس در روز های برفی زمستان
از صدای تلمبه زدن پریموس بیدار شدم هنوز هوا تاریک بود خیلی آهسته از اتاق بیرون امدم و به اشپزخونه رفتم دیدم مادر در تدارک گرم کردن اب برای شستن لباسه یک دیگ اب روی چراغ خوراک پزی (سه فیتیله ای) یک دیگ...
View Articleدنیای خیال
چه زیباست دنیای خیال با خیال می روم بدون ا پاسپورت بدون چمدان همه چیز را زیبا می بینم بالهای خیال خیلی سبک هستند هرگز به شانه هایم سنگینی نمی کندخیال وسعت زیادی دارد الان خیال می کنم روز جمعه است روز...
View Articleپنجره
نمی دانم از کدامین پنجره بگویم هر پنجره ای برای خودش داستانی دارد پنجره ای که طلوع خورشید را برایم می اورد شادی افرین است وقتی شعاع های خورشید را در اتاقم می بینم خدا را شکر می کنم که روزی دیگر...
View Articleپروانه ها
مادر پروانه ها گفت :بالهایم شکسته است نمی توانم پرواز کنم ایا پروانه ها به خانه هایشان بر می گردند ؟
View Articleبدون عنوان
اگر زمین از تاریکی نترسد شب می گذرد............وروز بعد آفتاب تازه ای خواهد تابید.پائولو کوئلیو
View Articleگردن بند های طلایی از جنس ساقه گندم
به کاسه گندمی که در روبروی من قرار داشت انقدر گناه کردم که اشگ از چشمانم سرازیر شد و مرا برد به سال های خیلی دور که خاطراتی خوش از این طلای با ارزش داشتم روزی افتابی بود همه جا پر از نور بود نوری...
View Articleسلام
دلم هوای بازی های کودکانه کرده بازی های فراموش شده بازی هایی که همه با هم می خندیم و فریاد می زدیم بازی در کنار مادر و خواهر برادرهایم چه خوش بودیم و خوشحال فقط به...
View Articleیک قل دوقل
امروز می خواهم بدون مقدمه از یک بازی بسیار زیبا و دوست داشتنی دوران کودکی ام بنویسم که خیلی پر هیجان بود ( بازی مخصوص دختران) یک قل دوقل با داشتن پنج سنگ که اندازه ان از فندق بزرگتر و از گردو...
View Articleاب حوضی
اب حوضیه اب حوضی اب حوض خالی می کنیم فرش می تکونیم حیاط جارو می کنیم اب حوضیه اب حوضی این صدای اشنایی بو دکه قبل از عید در هر کوچه ای شنیده می شد اب حوضیه اب حوضی در هر حیاطی حوضی...
View Articleسنگ صبور
یک روزی مادرم تند و سریع از پله های خونه اومد بالا و ما رو دور خودش جمع کرد و گفت :بچه ها بنشینید تا بهتون بگم زندگی چیه ؟زندگی مثل این پنج سنگییه که در دست منه حالا می خواهم یک بازی به اسم یک قل...
View Article