Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Browsing all 1788 articles
Browse latest View live

دیگ های فراموش شده

نمی دانم چرا فراموش شدی؟ اما سالی یکی دو بار از تو برای پختن مربای به استفاده می کنم ظرف بزرگ مسی امروز وقتی داشتم مربای به را از داخل ظرف مسی فراموش شده خالی می کردم ارامشی پیدا کردم وقتی قاشق به کف...

View Article


چهار قاچ کردن انار

الان که داشتم انار را چهار قاچ می کردم یادم به بابام افتاد وقتی خیلی کوچک بودم یک روزی بابام و عموم دوتایی رفتند ساوه با دو تا جعبه انار اومدن خونه  جعبه انار  ها خیلی بزرگ بود که دو نفری به سختی از...

View Article


دیگ شله زرد

دیروز مامانم شله زرد پزنو  ن داشت جای همه تون خالی بود یک دیگ بزرگ خونه معنی  پیدا کرده بود. شلوع و پلوغ بود همه دوست داشتند مامانو راضی کنند و شله زرد خوبی درست کن و از حیاط بفرستند بیرون مامان به...

View Article

برگی زیبا

 آخرین برگ پاییزی بر زمین افتاد

View Article

چراغ زنبوری

زنگ در به صدا در اومد بابا وارد حیاط شد جلو رفتم سلام کردم او یک کارتن مکعب مستطیل دستش بود و داد به من و گفت دخترم مواظب باش همن طور صاف نگه دار ببر توی اتاق پدر کتش را از تنش در اورد انداخت روی طناب...

View Article


لحافی از جنس مخمل ونوس

مامان در تلاش بود مرتب بیرون می رفت و خرید می کرد هر روز یک چیزی زیر جادرش بود و به خانه می اورد یک روز  گفت باید بروم پارچه فروشی و پارچه برای لحاف بخرم  وسایل لحاف  را اماده کنم و لحاف دوز خبر کنم تا...

View Article

شستن لباس در روز های برفی زمستان

از صدای تلمبه زدن پریموس بیدار شدم هنوز هوا تاریک بود خیلی آهسته از اتاق بیرون امدم و به اشپزخونه رفتم دیدم مادر در تدارک گرم کردن اب برای شستن لباسه  یک دیگ اب روی چراغ خوراک پزی (سه فیتیله ای) یک دیگ...

View Article

نمی دانم

نمی دانم سزم را به کدام دیوار بزنم  کسی خانه خراب نشود نمی دانم ؟

View Article


دنیای خیال

چه زیباست دنیای خیال با خیال می روم بدون ا پاسپورت بدون چمدان همه چیز را زیبا می بینم بالهای خیال خیلی سبک هستند هرگز به شانه هایم سنگینی نمی کندخیال وسعت زیادی دارد الان خیال می کنم  روز جمعه است روز...

View Article


گذشت

  روزی مرداب به رود گفت: چه کردی آن قدر زلالی رود گفت :گذشتم 

View Article

پنجره

 نمی دانم از کدامین پنجره بگویم  هر پنجره  ای برای خودش داستانی دارد پنجره ای که طلوع خورشید را برایم می اورد  شادی افرین  است وقتی شعاع های خورشید را در اتاقم می بینم  خدا را شکر می کنم که روزی دیگر...

View Article

خدایا

  خدایا کمکم کن  فقط امیدم به توست  

View Article

پروانه ها

مادر پروانه ها گفت :بالهایم شکسته است نمی توانم پرواز کنم ایا پروانه ها به خانه هایشان بر می گردند ؟

View Article


بدون عنوان

اگر زمین از تاریکی نترسد   شب می گذرد............وروز بعد آفتاب تازه ای خواهد تابید.پائولو کوئلیو

View Article

گردن بند های طلایی از جنس ساقه گندم

به کاسه گندمی که در روبروی  من قرار داشت انقدر گناه کردم که اشگ از چشمانم سرازیر شد و مرا برد به سال های خیلی دور  که خاطراتی خوش از این  طلای با ارزش داشتم روزی افتابی بود همه جا پر از نور بود نوری...

View Article


سلام

                                  دلم هوای بازی های کودکانه کرده بازی های فراموش شده  بازی هایی که همه با هم می خندیم و فریاد می زدیم بازی در کنار مادر و خواهر برادرهایم چه خوش بودیم و خوشحال  فقط به...

View Article

باران

باران اشک های خداوند است در اندوه دل مادران 

View Article


یک قل دوقل

امروز می خواهم بدون مقدمه از یک بازی بسیار زیبا و دوست داشتنی دوران کودکی ام بنویسم که خیلی پر هیجان بود    (  بازی مخصوص دختران) یک قل دوقل با داشتن پنج سنگ که  اندازه ان از فندق بزرگتر و از گردو...

View Article

اب حوضی

اب حوضیه    اب حوضی اب حوض خالی می کنیم    فرش می تکونیم      حیاط جارو می کنیم     اب حوضیه  اب  حوضی این  صدای اشنایی بو دکه قبل از عید در هر کوچه ای شنیده می شد  اب حوضیه  اب حوضی در هر حیاطی حوضی...

View Article

سنگ صبور

یک روزی مادرم  تند و سریع از پله های خونه اومد  بالا و ما رو دور خودش جمع کرد و گفت :بچه ها بنشینید  تا بهتون بگم زندگی چیه ؟زندگی مثل این پنج سنگییه که در دست منه  حالا می خواهم یک بازی به اسم یک قل...

View Article
Browsing all 1788 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>