صدای همهمه میاید همه در سر تنور جمع شده اند هر کدام دوست دارند مهمانی فردا بعد از حمام خونه اون باشه تنها صدایی که می شناسم صدای بی بی و زن عمو است مامانم هم مشغول شیر دادن .
بوی نان خوشمزه تمام فضای خونه را پر کرده بود همسایه ها بهم نون گرم تعارف می کردند .از صدای خنده زنان که دور تنور ایستاده بودن لذت می بردم و همش اسم منو به زبان می آوردن یک نفر از میان جمع که بزرگتر تر از همه بود ییروز شد و فردا باید به اتفاق کلی از فامیل ها به خونه عمه معصومه عمه بابا برویم.
من که در قنداقه ای یچیده شده بودم و با ولع شیر می خوردم و پز می دادم که فردا مهمانی بخاطر اینه که من چهل روزه شدم و باید منو ببرند حمام چله و بعد از حمام هم یک راست خونه عمه معصومه همان کسی که اسم منو همایون گذاشته بود و بعد هم بخاطر اینکه من با همایونی ها اشتباه نشوم یون ان را بر داشتند و اسم من هما شد .
فردای ان روز مامان و زن عمو و کلی بچه های اون حیاط با یک بقچه بزرگ وسایل راهی حمام شدن
ساعت ده صبح بود خاله مهربونم منو بغل کرد و چادرش را روی صورتم کشید که نور خورشید مرداد ما ه منو اذیت نکند با خود به بیرون از خونه برد . توی کوچه هر کسی به خاله می رسید سلام می کرد و چادر را از روی صورت من کنار می زد و می گفت :ماشاالله چهل روز داره ؟چه .تپلی شده . خاله از پله های حمام که خیلی تاریک بود منو پایین برد و وارد رختکن حمام شدیم .
چقدرصدای گریه بچه می امد که هم سن خودم بودن . خاله چادرش را روی سکوی رختکن گذاشت و منو با لباس داخل حمام برد خیلی بخار حمام زیاد بود گویا همه کسانی که حمام بودن بچه چهل روزه داشتن وحمامی هم حمام گرمی مهیا کرده بود که کسی سرما نخورد.
مامان با صدا ی بلند گفت : من اینجا هستم . مامان پای پله خزینه نشسته بود و منظر من بود مامان منو لخت کرد و لباسها ی منو به خاله داد و خاله از حمام بیرون رفت مامان شروع کرد به شستن من زن عمو روی سرم اب می ریخت مامان به ارامی منو می شست طوری که کف صابون توی چشمانم نرود اما یک حباب کف صابون رفت تو ی کوشم . واز آن روز تا حالا من دچار وز وز گوش. هستم
حالا نوبت به اجرای اب کشیدن من شده بود زن عمو یک کاسه ای به رنک طلایی داد دست مامان و مامان پر از اب کرد واز سر تا پای منو چندین مرتبه با این کاسه اب ریخت .و زیر لب دعایی زمزمه می کرد و بلند می گفت خدایای من سلامت نگهدارش.
اسم این کاسه چهل کلید بود و داخل کاسه دعا نوشته بود و اعتقاد داشتن اب این کاسه صبر و تحمل بچه را زیاد می کنه . داشتم زیر کاسه های ابی که از هر کوشه حمام روی سر م خالی می شد کلافه می شدم که مامان .
گفت دیگه بس است بچه م داره از گرما هلاک میشه
منو لباس پوشیدن و به اتقاق دیگر مهمان ها به خونه عمه معصومه بردن .
روز خیلی خوبی بود اون روز هر کسی حمام بود بی بی هزینه حمام انها را پرداخت کرده بود اجرت حمام برای هر نفر یک نان بود .
مهمانی تمام شد و وقتی از خونه عمه می خواستیم خارج شویم یک مرغ خیلی زیبا عمه به من کادو داد و برام ارزوی سلامتی کرد .
اما بهترین هدیه ای که از اون روز برام مونده اینه که صبرم به خاطر اینکه تمام مشتری های حمام یک کاسه اب نثار کله پر از موی من کرده بودن برایم باقی مونده .
این هم از حمام چله من و سر چله رفتن و کادو گرفتن
امیدوارم ایدن یک روزی این متن و بخونه و به یاد حمام چله خودش بیفته
تقدیم به او