دسته گلی رنگارنگ زیبا آماده کردم ، که به مهمانی بروم ، لباس پوشیده و آماده روی صندلی اتاق نشستم وچشم به دسته گل دوخته بودم ناگهان زنگ تلفن به صدا آمد و میزان گفت: در فرصت های بعدی از شما دعوت میشود امروز متاسفم ، هر روز به دسته گل نگاه می کردم و از قولی که به او داده بودم شرمنده شدم ،اما هر روز یکی ، از گلها از غصه پزمرده می شد و از دیگر گلها جدایش می کردم ، ودیگر گلی در گلدان نیست و گلدان خالی خالی است ، نمی دانم چرا ، شاید میز بان دسته گل به آب داده ؟
↧