به یاد زیبایی های جمعه های دور آن روز ها که مدرسه می رفتیم تعطیلی فقط جمعه بود ، کسی از برف یک متری کوچه و سرمای زیاد نمی ترسید ، آن روزها راحت نفس می کشیدی چیزی را به نام ماسک اسمش را هم نشنیده بودی آدمها را صورتشان را بالبخند در نانوایی محله می دیدی ، هر کسی معلوم بود چه ساعتی نان می خرد ، فریزر نبود که نان یخ زده بخوری ، نان را روزانه می خریدی و گاهی اوقات در روز سه نوبت نان می خریدی و همسایه هایت را می دیدی نانوایی صف نبود چون به تعداد مصرف آن روز نان
↧