یک روزی سیر به پیاز گفت: توچقدر بد بویی . پیاز سکوت کرد ،. برای خرید رفته بودم به میدان قزل ، دیدم صفی از داخل غرفه تره بار به بیرون کشیده شده است ، گفتم صف برای جیست ؟ پیازی رقص کنان رو به من کرد و گفت صف من است ، صف پیاز ، من هم پشت سر خانمی ایستادم ، به سرعت به پیاز رسیدیم ، گفتم"به به"چه پیاز قرمزی آخه بعد از ۵ ماه پیاز قرمز وارد بازار شده بود ، و روی زمین پوستهای پیاز چرینگ و چرینگ می کرد ، به یاد قصه ای افتادم که در کودکی مادرم برای ما نقل کرده بود
↧