زن روزهای آخر بار داریش را می گذرانید ، دوران بار داری روز شمار شده بود خیلی برایش سخت بود ، کمتر می تواتست به کار های خانه رسیدگی کند و ناگهان قبل از رسیدن تاریخ بدنیا آمدن فرزندش دچار مشکل شد ، که او به خانه مادرش رفت که در آن روزهای حساس در کنار خانواداش باشد و استراحت کند ، یک شب هنگام شام وقتی سفره شام گسترده شد او هم به آرامی بلند شد و موهای سرش را داخل حمام شانه کرد و مرتب کرد و با یک پارچ آب قرمز رنگ به داخل اتاق امد و بسیار خوشحال و خندان پارچ را
↧