داشتم اینه اتاقم را گرد گیری می کردم درون اینه فردی را می دیدم با موهای بلند سیاه که روی شانه هایش سر خورده بود و صورتی صاف و لبی خندان هر چه اینه را نمیز تر می کردم شفاف بودن صورش بیشتر نمایان می شد
تصویر واضح تر شد بچه ای در بغلش نمایان شد که مشغول
نوازش بود و با او حرف میزد و با دستش مرتب اشکهای صورت ان کودک را پاک می کرد و او ساکت شد
به خودم امدم دیدم دو کودک را در بغل دارد یکی سه ساله و یکی یک ساله هر دو کودک با هم می خندیدن
و با پاهای کوچکشان به مادر می زند و مادر هم قربون صدقه می رفت و می گفت بازهم بزن و این بار هر سه می خندیدن
او خسته شد و کودکانش را روی زمین گذاشت
کلید داخل درب اتاق چرخید کسی در اینه نمایان شد او قدی بلند و موهای مشکی داشت سلام کرد و گفت کجایید من امده ام بچه ها خندان چلوی در پریدن و بابا انها را در اغوش گرفت و جلوی آینه امد
حالا اینه تصویر چهار نفر را نشان می داد پدر ومادر و دو فرزند
اینه این تصویر زیبا را در خود نگه داشته و هر از چند گاهی به نمایش می گذارد
هر روز مادر بچه ها را جلوی اینه می برد و انها را از درون این قاب شیشه ای نگاه می کرد چون آینه دروغ
نمی گوید
انها یواش یواش قد کشیدن و بزرگ شدن اما مادر وپدر هر روز قدشان خمیده تر می شد و موی سرشان سفید تر
حالا این اینه فقط دو نفر را نشان می دهد
پدر و مادری
با موهای سفید و قدی خمیده و رخساری راه راه
هر وقت با بچه هایم جلوی اینه می رفتم مادرم صدا میزد و می گفت دختر انقدر بچه ها را جلوی اینه نبر خوب نیست دیوانه می شوی
حرف مادر درست بود و
اینه راست می گوید
هر روز در قاب این اینه تصویر چهار نفر را می بینم که با هم قهقهه می زنند
بعد دستمال گرد گیری را از روی اینه برداشت , و چشمانش را با ان دستمال پاک کرد و با خود اینگونه زمزمه کرد
چه خاطرات خوبی در جلوی این اینه داشتم .
اینه پیر شده و لی همچنان می درخشد
نگاهی در اینه