روزی از روزهای خدا به دیدار مادرم رفته بودم ، او به من گفت هما به تو کلید دادم ، گفتم کلید کجا !!! ، گفت : همین خانه، گفتم نه ، او از میز کنار دستش دسته کلیدی به من داد و گفت این برای توست ، او گفت ،: این کلید را همیشه با خودت داشته باش بزار کف کیفت سنگینی که نمی کنه ،؟ ممکن است روزی بیایی و زنگ بزنی من نباشم !!، من سکوت کردم و کلید را گرفتم و بعد گفت: همیشه اول زنگ بزن اگر کسی در را باز نکرد. از کلید استفاده کن ،!!!! دیروز وقتی در مقابل درب حیاطش قرار
↧