سالهای خیلی دور که تهران ، طهران بود ، زمستان بود ، اتاق طبقه بالا زیر کرسی داشتم خیاطی می کردم ، تلفن زنگ زد ، با شتاب بلند شدم که به سمت تلفن بروم سوزن رفت توی شصت پام ، فریادم بلند شد ، سوزن نخ داشت سر نخ را کرفتم و سوزن را باشتاب از پام خارج کردم ولی نصفی از سوزن نبود . یک نوار به انگشت پام بستم و یکی به مچ پام ، ماشینی گرفتیم و بوق بوق زنان به بیمارستان بهادری ( مردم ) ، خیابان کرمان ( پیروزی ) رفتیم ، خیابون خلوت ، تهران ، طهران بود ، به سرعت به مقصد
↧