وقتی که دلم تنگ می شود و دیدار ها طولانی می شود ، دفتر خاطرات ذهنم ورق می خورد ، حالا می روم به سالهای دور ، سال ۵۹ پر از خاطرات عجییب است ، مهر ماه بود هوا به شدت سرد شده بود و خانه ها امکان اولیه را نداشتند تنها وسیله گرم کننده که در دست رس داشتی لباس بود ، فرزندم را شبها در کنار خودم روی تخت می خواباندم ، که برای شیر دادن در هنگام شب دست رسی به او برایم راحت باشد ، فضای خالی تخت و دیوار را با وسایلی نرم و راحت حدود یک متر پر کرده بودم ، در یک شب سرد
↧