یکی بود و یکی نبود ، همه بچه ها با سواد شده بودند دختر کوچکیه هم به مدرسه رفت ، همه آنهایی که در کنار سفره دوازده متری می نشستند و از دست پخت مامان جانشان میل می کردند با سواد بودند ، جزء صاحب سفره ، مامان خانواده دختر کوچیکه که کلاس اول را تمام کرده بود و با سواد شده بود ، گفت من خجالت می کشم وقتی فرم برای مدرسه پر می کنم بنویسم مادر بی سواد ، مامان که خیلی با هوش و با استعداد بود گفت خوب حالا که همه با سواد شدید نوبت خودم است ، اگر من استاد دانشگاه نشدم؟
↧