روزهای خیلی دور که در خانه مادر بزرگ زندگی می کردیم ، خونه ای که از کوچه دوطبقه بود و از توی حیاط سه طبقه . ایام محرم بود فرزند اول را بار دار بودم ، تمام فضای محله بوی قیمه نذری می آمد، من هم برای ناهار قیمه گذاشته ، بودم ولی کنار پنجره اتاق نشسته بودم و بیرون را نگاه می کردم ، از گاراژ(کاظم آقا نونوا) روبروی خونه از روی دیوار سینی های گرد غذا که داخل آن قیمه نذری بود به حیاط دیگر که مراسم بود می بردند ، دلم قیمه نذری می خواست ، خدایا چکار کنم سال 58 بود
↧