این جمله را بارها و بارها از بی بی جونم شنیده بودم اما جوانی بود و.......... از پیاده روی می آمدم، دیدم به سختی پیر مردی را از ماشین پیاده کردند و دو نفر دست آنرا گرفتن ، و تا چند قدم که آمدم مردی جلو من قرار گرفت که عصایی در دست داشت و قد بلند و کمی خمیده شده بود و نمی توانست قدم بلند بردارد ، دکه روز نامه فروشی پیاده رو را گرفته بود که فقط دو نفر می توانستند از کنار هم عبور کنند کنار دیوار ایستادم و به قدم های آن مرد نگاه می کردم ، به سختی عبور می کرد
↧