اونگاهی به درخت گردو انداخت و دید چوبش به آن یک عدد گردو نمی رسد !! با خود اندیشید ؟ .وکفش خود را از پا در آورد و به سمت درخت گردو پرتاب کرد و درخت گردو ، با ادب و احترام تمام کفش را در آغوش گرفت و یک دانه گردو را برای او به پایین پرتاپ کرد ، شنیده بودیم سر فدای شکم . اما، ندیده بودیم یک کفش ده میلیون تومانی و فدای یک گردوی بیست تومانی کرده باشند خیلی خوشم آمد از این درخت با هوش و زرنگ او سوار ماشینی که نمی دانم قیمش چند بود شد و با سرعت گریخت .
↧