Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1879

روزی بود و روزگاری داشتیم

$
0
0
سلام  :امروز وقتی پاهایم را تکان دادم که برای نماز صبح بلند شوم با خود گفتم خدای من ممنون که امروز هم بیدار شدم .

نگاه به اطراف کردم همه چیز پیر بود دستی به گیره های گاز کشیدم و نگاهی عمیق کردم او به من لبخند زد 

شعله گاز را نگاه کردم و به یاد مربا پختن افتادم که این شعله چه شیرین کاری کرده است البالو های ترش را شیرین کرد و از ان یک غذای خوشمزه درست کرد همه چیز در این جا شیرین است 

نگاهی به اینه کردم که او راز دار است روز به روز مرا دیده است با لبانی خندان و خوشحال با چشمانی شاد و سر حال با گیسوانی بلند  با دندان های سفید مرتب  همه چیز خوشحال

به این فکر افتادم که چقدر دوست داشتم که موهایم را مادرم شانه کند و برایم چهل گیس درست کند اما او فقط فرصت داشت که برایم دو گیس ببافند و پایین موهایم را روبان سفید ببند و مرا راهی مدرسه کند

دوست داشتم از تمام لحظه های زندگی عکس بگیرم و در البوم بگذارم و هر از گاهی  البوم را ورق برنم و خنده های زیبا را در جلو دوربین عکاسی ببینم 

امروز می بینم که همه چیز پیر شده است  وخوشحالم که پیری را می بینم 

اجاق گاز از درد دل من با خبر شده 

فریاد زد من پیر نیستم می توانم برایت مربای سیب درست کنم از همان سیب های سوراخ سوراخ 

اینه گفت من پیر نیستم می توانم لبخند هایت را به تو نشان بدهم 

گلدانها فریاد زدند ما جوانه زده ایم به خاطر ابی که به ما می دهی

فریاد ها زیاد شد ه گوشم را گرفتم به همه وسایل ها لبخند زدم و تشکر از این همه مهربانی 

تلفن به صدا در امده است . بروم گوشی را بر دارم شاید ..........

سلام  سلام   کجایی چرا دیر تلفن را بر داشتی 

واقعا روزی بود و روزگاری 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1879

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>