نمی دانم چرا ناگهان فکرم رفت به زمان جنگ
چه شب هایی داشتیم خواب را فراموش کرده بودیم
وقتی هواپیما دیوار صوتی می شکست چقدر وحشتناک بود
رادیو صدای آژیر خطر را پخش می کرد با شتاب به زیر زمین می رفتیم
صدای هایی که می گفت خاموش کن خاموش کن
از هیچ خانه ای نوری بیرون نمی امد
پنجره ها شیشه هایش صدای ترق و تورق می دادند وگاهی هم می شکست
چه روز گاری بود
بچه به بغل هراسان که چه خواهد شد ایا صبح را خواهیم دید
صبح می شد به کوچه می رفتی اخبار شب قبل را از مردم می شنیدی غم انگیز بود
شیشه ها ی خانه ها یک ضربدر با چسب سفید چسبانده بودن که هنگام خطر نریزد خدای من
شهر در ماتم بچه ای در کوچه بازی نمی کرد همه مضطرب دوست نداشتیم هرگز شب شود
علامتی که هم اکنون می شنوید اعلام وضعیت سفید است از پناهگاه خارج شوید
ما الان در وضعیت سفید هستیم و خارج از پناهگاه