به کنار چرخ خیاطی رفتم و انرا که داخل میزش مخفی شده بود بیرون اوردم و دستی به رویش کشیدم و یک صندلی کنار چرخ گذاشتم و به او نگاه کردم .
نگاه به چرخ خیاطی مرا برد به سالی که این یکی یکدونه را با چه مهربانی به خانه اورده بودم . چه روز زیبایی بود .مادر م با صدای زیبایش گفت: ورود چرخ خیاطی سینگر ت مبارک باشه مامان جان
زود باش درش را باز کن ببینم این همه پول دادی حالا چی خریدی ؟من هم چرخ را باز کردم خوشحال و از محسنات ان گفتم مامان سری تکان داد و گفت حالا دیگه جا دکمه ها را تو باید بدوذی
روزهای خوبی را در پشت این چرخ داشتم پر از شادی بود دوختن لباس برای عروسی رفتن دوختن چادر عروس خانم گلدوزی کردن ملافه عروس و روبالشی و سرویس اشپزخونه و چه گل باران بود دوختنی ها شاد و شاد بودن . دوختنی ها شاد بودن من هم شاد .
چه زیبا بود دوختن سیسمونی .نخ رنگ آبی برای دوختن لباس پسرانه و نخ رنگ صورتی برای لباس دخترانه
ان زمان جنسییت نوزاد تا هنگام تولد مشخص نبود وما هم لباس پسرانه و دخترانه را با رنگ مشخص می کردیم .و منتظر بودیم که نوزاد کوچولوی ماکدام رنگ را انتخاب می کند .
این چرخ خیلی به خانواده خدمت کرده است . در پایان این درد دل طولانی نگاهی به ان انداختم و گفتم امروز با هم هستیم و با کمک هم یک بقچه ای می دوزیم که پراز گلهای مهربانی باشه .
وبا خود زمزمه کردم و گفتم
همه چیز تکراری میشه "جزء مهربانی"
مهربان باشیم