وقتی بچه بودم با صدای بلند عموی عزیزم از توی خونه صدا زد بچه ها خورشید را گرفتن!!! توی خونه همه با هم صحبت می کردند و دوست داشتن به خورشید نگاه کنند اون موقع همه چیز را باید با عقل خودت درست می کردی ناگهان عمو یک تکه شیشه شکسته پیدا کرد و با کبریت اونو سیاه کرد و گفت با این باید به خورشید نگاه کنیم که خوب ببینیم .
ما پشت سر عمو صف بسته بودیم می گفتیم عمو بده به من، بده به من ، نگاه کنم درست یادمه بعد از ظهر بود چون به طرف غرب نگاه می کردیم، و انقدر همه جا سیاه شده بود که همه می گفتن کامل خورشید را گرفتن .
در همین موقع که به اخرین نفرات شیشه دود الود هنوز نرسیده بود یکی از بچه های خوش ذوق شمعی را گرفته بود به شیشه اتاق جلویی و شیشه را دود الود کرده بود و یک نفری داشت به خورشید نگاه می کرد ،و مادرم مدام فریاد می زد به خورشید نگاه نکنید کور می شید .
همه جا تاریک شده بود وحشت کرده بودیم توی روز خورشید کجاست ؟و بعدخورشید یواش یواش نورش را به ما داد و ما خوشحال شدم و ان روز برای ما دو بار خورشید طلوع کرده بود
و بی بی که سر سجاده بود با الله اکبری بلند شکر خدا را بجا اورد .
شیشه دود الود چه کار که نکرد .