امروز دیگه گاوتون رو خرمن کی کردید
امروزبا خود گفتم کمی از گذشته های دور با هم صحبت کنیم زمانی که ما مدرسه می رفتیم . وقتی دور همی می نشستیم و خیلی اهسته صحبت می کردیم و گاهی بلند بلندو گاهی یواش می خندیدیم مادر که همیشه در حال راه...
View Articleبرگهای پاییزی
امروز جوراب نارنجی پوشیدم .چون وقتی پاهایم را روی برگهای پاییزی میگذارم به برگ بگویم من با تو هم رنگ هستم .برگ های پاییزی من
View Articleشب یلدا
پسر ،مادر چه سفره زیبایی برای شب یلدا چیده ایمادر، پسرم همین چیز ها رو داشتم . پسر ، مادر بابا چرا دیر کرده کجاست ؟مادر ، بابا رفته قطب برف بیاره .
View Articleخورشید گرفتگی وشیشه دود الود
وقتی بچه بودم با صدای بلند عموی عزیزم از توی خونه صدا زد بچه ها خورشید را گرفتن!!! توی خونه همه با هم صحبت می کردند و دوست داشتن به خورشید نگاه کنند اون موقع همه چیز را باید با عقل خودت درست می کردی...
View Articleخیابون چطوریه
یکی بود و یکی نبود دختر : سلام پدر خیابون چیه پدر :خیابون دومتر از کوچه ما بزرگتره دختر :چرا باید بزرگ باشه پدر: برای اینکه توی اون بشه گاری و اسب راه بره دختر : برای چی گاری و اسب راه بره پدر :...
View Articleبرف پارو کن های محله ما
صبح های زمستون با صدای برف پارو کن ها از خواب بیدار میشدیم . نقش پای انها روی برف خیلی زیبا بود .
View ArticleArticle 0
یک روزی وقتی می رفتم دکتر ، دکتر این طور صدام میکرد،دخترم چطوری اما امروز این طوری صدام کرد : مادر چطوری چند وقت دیگه وقتی برم دکتر ، ان وقت دکتر چی میگه؟
View Articleپاکت خالی چای ،بجای دفترچه مشق
پدرم میگفت :وقتی پدر از طهرون امد و یک پاکت چایی خریده بود. فورا به مادرم گفتم ، زود چایی رو از پاکتش خالی کن، اخه بی صبرانه منتظر نوشتن بودم و کاغذ نداشتم .مادر پاکت خالی چایی را داد به من و بعد روی...
View Articleمعما ی عجیبی بود
امروز روز دیگری ایست نمی توانم بنویسم ، دستانم به لرزه افتاده ، در مغزم معما بسیار است ،که چند روزی ایست که جواب انها برایم سخت بود ،و نمی توانم هیچگاه منفی فکر کنم ، اما در ساعت ۷ صبح شنبه بیست ویکم...
View Articleشکرت خدا جانم
خدایا شکرت که بدون منت به من چشم دادی ببینم، دست دادی بنویسم، پا دادی راه بروم ، انقدر نعمت دادی که نمی توانم شمارش کنم ، فقط میتونم بنویسم تشکر از این همه نعمت بی منت خدای مهربونم .
View Article