یکی بود و یکی نبود
دختر : سلام پدر خیابون چیه
پدر :خیابون دومتر از کوچه ما بزرگتره
دختر :چرا باید بزرگ باشه
پدر: برای اینکه توی اون بشه گاری و اسب راه بره
دختر : برای چی گاری و اسب راه بره
پدر : گاری برای اینکه که وقتی کسی می خواهد اسباب اثاثیهرا جا به جا کنه از اون استفاده کنه
اسب هم برای انهایی که خیلی پول دارن
نوه :از پدر بزرگ می پرسه
پدر بزرگ: چرا دارن خونه های مردم را خراب می کنه
پدر بزرگ: برای اینکه خیابون رو بزرگ کنن
نوه :چرا بزرگ کنن
پدر بزرگ: برای اینکه ماشین بتونه راه بره
نوه : پدر بزرگ ماشین چیه
پدر بزرگ: ماشین چهار تا چرخ داره و با یک موتور و یک نفر که اسمش شوفره که ماشین رو راه می بره
نوه: ماشین به چه درد می خوره؟
پدر بزرگ: برای اینکه ادمها سوار بشن و به همدیگر پز بدن و به کسی که پیاده راه میره بخندند .
نوه :ماشین از کجا میاید
پدر بزرگ: از خارج
نوه: خارج کجاست
اونجا که پول دارها میرن
نوه کم کم بزرگ میشه و ماشین های جور وار جور را می بینه و به یاد پدر بزرگ میا فته و با خودش می گه پدر بزرگ جان کاشکی الان بودی و می دیدی که خیابونها دیگه شش متری و هشت متری نیست و به انها خیابون نمی گن، می گن اتو بان و چون انقدر ماشین و ادم پول دار زیادشده دیگه اتو بان ها هم پر از ماشین شده و زیر خیابون ها رو هم سوراخ کردن و جاده برای مترو درست کردن و انقدر اون ماشین هاتوی اتوبان ها دود می کنند که شوفر ها که الان میگن راننده سرفه می کنند که بعضی از انها ماشین را کنار خیابونها رها کردن و رفتن پناه بگیرن توی کوه ها وصحرا ها
پدر بزرگ روحت شاد باشه
یکی بود و یکی نبود