Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1874

آرزوهای دوران کودکی

$
0
0

آخر شب بود  شروع کردم به درست کردن کیف مدرسه ام  خدای من فردا دیکته داریم . هنوز غلط های دیکته قبلی را ننوشته ام  با عجله شروع به نوشتن کردم  .اما  غلط در غلط نوشتم  . پاک کن را برداشتم تا پاک کنم آنقدر با حرص پاک کردم که هم پاک کن شکست و هم ورق دفترم سوراخ شد . با ناراحتی رفتم خوابیدم . 

 به دیکته فردا فکر می کردم و خدا خدا می کردم که دیکته ام  بیست بشه  و بعدبا ناراحتی خوابیدم و از خدا خواستم  میشه فردا من صاحب یک پاک کن نو بشوم ویک بیست از دیکته بگیرم .

تاریک و روشن صبح از صدای نماز پدر بیدار شدم . یواش رفتم زیر لحاب بی بی و بهش گفتم میشه یک دیکته به من بگی ؟ گفت: باشه  اول نماز

بی بی به من دیکته گفت وبعد گفت: خودت صحیح کن . 

وقتی می خواستم بروم مدرسه مامان گفت:  دیشب بابات یک بسته پاک کن خریده برو روی بخاری است بر دار درب بسته پاک کن را باز کردم دیدم خدای من بیست و چهار تا پاک کن دو رنگ داخل جعبه است . 

هنگام خدا حافظی به بی بی گفتم دعا یادت نره  به ارامی گفت برو بیست می شی 

معلم وارد کلاس شد . بچه ها دفتر دیکته ها روی میز

 نوشتن دیکته آغاز شد. خیلی آرام می نوشتم و به بیست فکر می کردم . 

وقتی معلم دیکته ای  را صحیح می کرد باید می رفتی کنارش می ایستادی وجلوی خودت بهت نمره می داد .

نوبت من شد . با ترس کنارش ایستادم . اول با خود کار قرمزش جای نمره را زیر دیکته گذاشت شروع به صحیح کردن شد بخت با من بود هیچ غلط نداشتم  

به به  اثباتی بیست شدی آفرین  

برای تشویق

پنج تا از دفتر  دیکته های بچه ها را به من داد و گفت حالا اینها را تو صحیح کن ولی نمره نده 

آن روز کلی ذوق کردم چون به آروزیم رسیده بودم  

دیکته ام بیست شده بود و صاحب یک پاک کن دو رنگ شده بودم 

خدای مهربان  من   با قلب کودکانه ام ازت می خواهم همه چیز بیست  بشه .


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1874

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>