یکی بود و یکی نبود . سالهای خیلی دور پیرمرد و پیر زنی در یکی از روستاهای نزدیک تهران زندگی می کردند . آنها دو پسر داشتند که برای ادامه تحصیل در شهر تهران زندگی می کردند . تمام مردم روستا به خانم پیرزنه بی بی جون می گفتند . بی بی جون خیلی مهربون بود تمام بچه ها ی محله بی بی جون را دوست داشتند . بی بی جون یک بچه خروس سفید رنگ خرید خروس هر روز بزرگ و بزرگتر می شد . خروس بی بی جون وقتی کنار خروسهای دیگر راه می رفت از همه انها بلند قد تربود .
↧