امروز بنشینیم پای درد دل یک اجاق گاز فر دار در سالهای خیلی دور پدر ومادری با هم وارد مغازه لوازم خانگی شدند . تمام اجاق گاز ها را نگاه کردند و بعد من انتخاب شدم که با ان دو نفر بروم . مرا به خانه عروس خانم بردند و در جایی که نه اشپزخونه بود گذاشتنذ . عروس خانم به من خوش امد گفت و دستی به دستگیره های من زد و درب مرا به ارامی بست و منتظر شد تا کپسول گاز را بیاورند و به من وصل کنند و بعد از من استفاده کنند طولی نکشید که این اتفاق خوب برای من افتاد و من وارد
↧